یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب
قنداق علی به هوا گرفت .... اسمان و زمین نوری شد و به آستان گرفت .
زینب کبری ... اشفته موی و دامنی به یاس ...
گرفت و یاد مادر به لب گرفت ...
سوخت تشنه لبی کنار فرات ..... اسودگی ز دامان اخی گرفت ...
موی سپید خط سرخی کشید .... ان لحظه که گودال بوی مهر گرفت .
شهید عشق لقب چه بود ؟....... که بر برگ تاریخ ..کربلا گرفت ..
تو زینب را به مجلس ظلم .... ندیدی که چگونه عقل ز پیشانی ستم گرفت ...
خدا کند که تر شود لب عمو .... ز جرعه ای . که برایش ساقی کوثر گرفت
همین طوری میاد باید پس و پیشش کنی . از همینجا کپی کن ...
فدای موی پریشانت ای حسین .... که نوا از هر چه نی جان بود گرفت .
فدای موی پریشانت ای حسین .... که نوا از هر چه نی جان بود گرفت .
خدا کند که جان دهم به روز عاشورا ...... که تن پر گنه من رنگ جنت گرفت ...
یا حسین
کارم از جنون گذشته مست مست بوی سیبم
بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند
زخمها لاله باغ بدنش را بردند
نیزهها بر عطشش قهقهه سر مىدادند
خندهها خطبه گرم دهنش را بردند
این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند
تا که معلوم نگردد ز کجا مىآید
اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند
دشنهها دوروبر پیکر او حلقه زدند
حلقهها نقش عقیق یمنش را بردند
چهرهها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ
شعلهها سبزى رنگ چمنش را بردند
بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم
جمع گشته تبر بت شکنش را بردند
بادها سینه زنان زودتر از خواهر او
تا مدینه خبر سوختنش را بردند
یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب
گرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند