ساعت سیزدهم
در این کاروان زنی است که لی دارد به نهایت دریا و مهری به گرمی خورشید.او همان است که در آغوش حسین گریه هایش را در نوزادی قطع کرد و در آغوش حسین آرام گرفت. میرود باز هم تا با حسینش باشد و در این صحرای سوزان او را همراهی کند .با حسین بزرگ شده و همه به خاطر دارند آن سه روز هجران حسین را و آن سه روز ی که از ازدواجش گذشته بود و حسین را ندیده بود. همه میدانند که مهریه اش با حسین بودن است و با حسین ماندن. و اینک نیز از شوهرش جدا گشته تا با حسین برود و او را و دین خدا را بعد از حسین یاری کند. زینب در این مسیر میرود و میداند که دیگر برگشتی برای حسینش نیست.و چرا که کهنه پیراهن را به دستور حسین برداشته و همراه خود ساخته است....