ساعت اول 40 ساعت تا عاشورا
چیزی نمانده است به طلوع خورشیدی دیگر.به بر افراشته شدن خورشید و ستارگان بر بلندای آسمان کبود. و به تاریکی زمین .دیگر باید زمین به انزوا برود وبر غم از دسن دادن خورشید و ستارگانش به تاریکی و عزلت فرو رود. چیزی نمانده است به سرخی آسمان آبی. و دیگر باید جدا گردند ماه و خورشید از هم.این جا آخر دنیاست در نقطه ای از زمان.در برها ای که به آن محرم گویند و در لحظه ای که به آن محرم و عاشورا گویند و در مکانی که به آن کربلا...
کربلا...
چهل روز به محرم مانده و شاید چهل منزل تا ملاقات او......
آری ده روز تا عرفه و 40 روز تا عاشورا
و واعدنا موسی ثلاثین لیله
واتممناها بعشر
.فتم میقات ربه اربعین لیله
...........................................................
اول ذی الحجه
لباس یاس بر تن کرد زهرا
کنار دست او بنشست مولا
محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت
غلط گفتم بلی نه یا علی گفت
شب سالگرد ازدواجشان بود، به چشم های یکدیگر نگریستند و بعد هر دو خندیدند، زمین وآسمان هم خندید.
شب سالگرد ازدواجشان بود، به چشم های یکدیگر نگریستند و بعد هر دو خندیدند، زمین وآسمان هم خندید.
در انعکاس نگاه زن، دو دختر دیده می شد، یکی آرام مثل ام کلثوم و یکی صبور مثل زینب.
و در تلالو نور چشمان مرد هم دو پسر، یکی غریب مثل حسن و یکی شهید مثل... حسین.
نمی دانم چرا به نام حسین که رسیدند ، باز به یکدیگر نگریستند و بعد اشک مهمان چشم هایشان شد...
زمین و آسمان هم گریست
و در تلالو نور چشمان مرد هم دو پسر، یکی غریب مثل حسن و یکی شهید مثل... حسین.
نمی دانم چرا به نام حسین که رسیدند ، باز به یکدیگر نگریستند و بعد اشک مهمان چشم هایشان شد...
زمین و آسمان هم گریست