سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشکستان

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خیلی دوستت دارم.

    نظر

وقتی به خانه رسید،هوا حسابی تاریک شده بود. کیفش را  انداخت گوشه اتاق،خسته و کوفته رفت پشت میز تحریر کنار پنجره نشست. نا نداشت تکون بخوره. آروم داشت جورابش رو در می آورد که چشمش خورد به سررسیدی که توش درد و دل می کرد و مناجات هاش رو می نوشت. سررسید را از روی زمین برداشت و آروم آروم ورق زد. اشک تو چشمش جمع شده بود و منتظر اجازه یا بهونه بود که آزاد بشه. نمی دونم سر کدوم درد و دل بود که اشکش این اجازه را پیدا کرد که آروم از گوشه چشمش قل بخوره و از شیار روی گونه هاش بریزه رو صفحات سیاه شدهء  سر رسیدش.

یه نفس عمیق کشید. قلم را برداشت که بازم با خدا درد و دل کنه. سینه اش رو صاف کرد و خواست بنویسه:

بسم رب

.

.

قلمش نتونست ادامه بده. خسته شد. فقط همین دو کلمه را نوشت. برگشت به پنجره نگاه کرد. بیرون تاریک تاریک بود. پنجره شده بود یه قاب که عکس خودش رو تو انعکاس تاریکی پشتش نشون می داد. به عکس خودش خیره شد. بازم یه نفس عمیق کشید. شیشه بخار کرد و عکس خودش محو شد. انگشتش بی اختیار، انگار که منتظر یک صفحه جدید واسه نوشتن بود، با ناز و خیلی کودکانه گانه رو بخار شیشه نوشت:

بسم رب

خدا! خیلی دوستت دارم.

قول می دهم حالا که به دستت آورده ام، هرگز فراموشت نکنم.

.

.

یهو تلفنش زنگ زد.

-         : الو

-         :سلام

-         سلام، خوبی؟

-         بیا دم در منتظریم که بریم استخر، بچه ها همه هستن. تند بیا. بعدش هم دور همیم.

-         باشه الان میام.

خواست پاشه که بره، یاد نوشتش روی شیشه افتاد. برگشت که تمومش کنه که دوباره عکس خودش رو دید. خواست دوباره رو شیشه «ها» کنه و بنویسه ولی وقت نداشت و رفت.

.

.

رفقا! می دونم شما هم مثل من از این قول ها خیلی به خدا دادین و یادتون رفته. می دونین راه حلش چیه؟! اینکه برگردیم? و روی همون بخار شیشه ای که با انگشتمون نوشتیم که «خدا دوستت دارم»، «ها» کنیم?. اونوقت همون نوشته قبلیت? رو می بینی.

 

1-     همان توبه است.

2-     همان ذکر است.

3-     همان فطرت است.

 

یادت هم باشه که وقت نداریم، سریع پاک می شه. عمرمون مثل همون بخار روی شیشه است. پس حواسمون باشه که نوشته هاش از بین نره!

.

.

یا علی