سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشکستان

صفحه خانگی پارسی یار درباره

درد غربت

    نظر

چه دشوار شده است دم زدن. چه دشوار شده است به بازی گرفتن کلمات و حرف ها و نشانه ها و نقطه ها و آرایه ها و حتی همین علامت تعجب گاه و بی گاه. این روزها و شب ها که غرق در دنیای بیرون شده ام دنیای درونم را از یاد برده ام. گاهی بیزار می شوم از آن چیزهای مشغله آور و تهی که یاد دوران نغز دور را از من می ربایند و خیالم را و روحم را تا همین چند صد متری اطراف که پیاده و سلانه ده دقیقه بیشتر فاصله ندارد محصور می کنند. بیزار می شوم از آن که بال پروازم را می چیند. دلم می خواهد پرواز کنم تا بر دوست . به آن سوی آبها . از روی خاک های یخ زده و کوههای  سپید ستیغ بلند بالا ، از جنگلهای بی برگ این روزها ، دلم می خواهد عبور کنم تا آن دشت پهن افتاده روی سیمای زمین. آن خاک نم خورده و آن سبزه های نیم قد کناره. آن کارخانه سیمان ، دلم می خواهد ببینم آن کاج های کنار جاده امسال تا کجا بالا آمده اند. دلم می خواهد خنکای نیزارهای جاده قرچک را روی پوست صورتم دوباره لمس کنم. دلم می خواهد شیشه ماشین را پایین بدهم و موهایم را زیر باد وحشی و عصیانگرش مشوش کنم. دلم می خواهد ساعت ها کنار راه آبه شنی ، همان که رودخانه خطابش می کردیم ، با یک چوب در دست ، راه بروم و بر آمدگی های روی خاک را به امید قارچی خود رو بالا و پایین کنم. .. و هیچ ...سبزه ای  سر بر آورده از اعماق خاک و یا لانه مورچگکانی خفته در دل خاک. هوای بیل زدن های بی حاصل را کرده ام. راه آب باز کردن های دور میدان. راستی هنوز آن کاج های دور میدان سر جایشان استوار اند یا به جرم سایه انداختن روی بوته ها به اسلاف خود پیوسته اند و با خاک هم قد شده اند؟ دلم هوای در آغوش کشیدن بزغاله چند روزه را کرده است. چیدن خیار های زبر از روی بوته های سبز زیر گل خانه و کندن گل زرد پر حاصلی که حالا عمرش تمام شده است و ثمرش به بار نشسته است. و وول خوردن لای یونجه های خیس... آه که هیچ لذتی بالاتر از آن نیست خدا می داند.

نمی دانی که چه قدر دلم هوای آن روزها را کرده است. و تو که برایم می نویسی : " عزیز دل مادر من همیشه برایت دعا می کنم" . به خدا ویران می شوم. به خدا ویران می شوم. آن قدر که احساس می کنم قلبم تا حلقومم بالا آمده است. تو می دانی که من احساس کسی را دارم که درد جان سپردن را تحمل می کند و می داند که از آن پس آرامش است و نجات و ، خسته از رنج زندگی که جز احتضاری که یک عمر به طول می انجامد هیچ نیست . سر به زانوی آرزوهای قریبش خواهد نهاد و سیراب و سرشار در زیر دست های نوازشگرش جان خواهد داد.