سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشکستان

صفحه خانگی پارسی یار درباره

توی حیاط ایستاده ای. با قرآنی در دست و جامی لبالب از آب زلال و رویش گلبرگهای شناور گل محمدی، برای تودیع یک عزیز، که می خواهد برود. داری اشک می ریزی و نمی دانی با رفیق شفیقت که خیلی دوستش داری، چگونه باید خداحافظی کنی.

 قرآن و جام آب و گل را لب حوض می گذاری، اشکهایت را پاک می کنی و جلو می روی و سر و صورتش را می بوسی و چشم در چشمش می اندازی که:



ـ ... آمدنت چه شیرین بود و حالا رفتنت چه تلخ است! کاش می ماندی و نمی رفتی. حالا بی تو، خانه ام چه سوت و کور می شود... حالا دلم چه بی نور می شود.

 او نگاهت می کند و لبخند می زند. سر تکان می دهد و می گوید:«تا سال بعد، خداحافظ!» و تو می مانی و قصه های یک دل پر غصّه که نمی دانی تا سال بعد، آنها را برای که بگویی!

 یادت می افتد که:«ای وای پشت سرش آب نریختم!»

 می دوی، جام لبالب از آب و گلبرگهای شناور گلهای محمدی را برمی داری و به طرف در می روی و با عجله، جام آب را به کوچه می پاشی!

 صدای خنده است که بلند می شود و با خودش یک دنیا سرور و شادی به همراه می آورد:

 ـ سلام! چه می کنی؟! خیسم کردی!

 باورت نمی شود! همان لحظه میهمانی سررسیده است و تو با ریختن آب و گل به رویش، به او خوشامد گفته ای! نمی دانی چه باید بکنی. از ذوق، نمی توانی حرف بزنی. با چشمانی اشک آلود، داری می خندی! حس می کنی دلت دو پاره است. پاره ای پیش آنکه رفته است و پاره ای پیش این، که آمده است! هر دو را دوست داری، اما نمی دانی کدام را بیشتر؟

 میهمان تازه وارد که پیش می آید، آغوش می گشایی و در بغلش می گیری. چه بوی خوشی دارد و چقدر مهربان است!

می گوید:«گریه می کنی یا می خندی؟!»

 او را می بوسی و می گویی:«پیش پای شما، فلانی اینجا بود. گریه ام برای رفتن او بود و خنده ام برای آمدن شما ... خوش آمدی ... بفرما!»

 

 صبح زود است که از خواب بیدار می شوی و به خودت می آیی!

 بوی عید می آید و صدای روح بخش «اَلحَمدُلِلّهِ عَلی ما هَدانا ...» از همه جا به گوش می رسد. نمی دانی از شادی چه باید بکنی. باید برای رفتن به نماز عید فطر، خودت را آماده کنی. به سرعت برمی خیزی؛ وضویی می گیری؛ لباس سفیدت را می پوشی؛ عطر گل مریم به خودت می زنی و می آیی توی حیاط. پشت در؛ چشم بر هم می گذاری و به حالی نگفتنی که همان گریه شادی است، در را می گشایی و به کوچه می زنی.

 همسایه، سجاده به دست منتظرت ایستاده است. پیش می آید، تبریک می گوید، پیشانی ات را می بوسد و خنده کنان می گوید:

 عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت

 صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت