سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشکستان

صفحه خانگی پارسی یار درباره

برای مادر

    نظر

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر!!!

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور


ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد :

دوش می آمد و رخساره... نگویم بهتر!

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم،

نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر

چه شده، قافیه ها باز به جوش آمده اند:

دم در، فضه خبر، مادر و در، محسن پر!


(( آنــدم کــه ز بــاغ بــاغــبــان را بــرنــد ، در شعله هنوز غنچه و گل می سوخت ))


ماه رمضان

    نظر

همین روزهاست که رمضان هم تمام شود!

از همان روزهای اول دلهره ی همین روزها را داشتم و شب ها را با تصور این که زمانی آخرین شب های رمضان سر می رسد و باید از سفره ی مهمانی خداوند دل کند ...

و بالاخره زمانش رسید...

این شب ها کم کم بایست آماده ی خداحافظی شد!

........................

حضرت موسی در کوه طور در مناجات خود عرض کرد: یا اله العالمین (ای خدای جهانیان) جواب آمد لبیک (یعنی ندای تو را پذیرفتم) سپس عرض ‍ کرد: یا اله المطیعین (ای خدا اطاعت کنندگان) جواب شنید لبیک، سپس ‍ عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران)، این دفعه سه بار شنید لبیک،لبیک؛ لبیک .

موسی عرض کرد: حکمتش چیست که این دفعه سه بار شنیدم که فرمودی لبیک، به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران به کار نیک خود، و مطیعان به اطاعت خود، اعتماد دارند، ولی گنهکاران، جز به فضل من، پناهی ندارند،


گریه

    نظر

بسم الله

سلام

___________________________

نمیدونم چی شد امشب!

چن روز  بود که میخواستم بنویسم.اما امشب دلم گرفت.دلم یه دفعه هوایی شد. وقتی شنیدم که رفته... موندم. موندم که چی بگم.

بگذریم. این رو میگفتم

 هوای نوشتن زده به سرم. دلم گرفته.میخوام حرف بزنم. اما یه حس عجیب اومده سراغم. یه حسی که نه میذاره حرف بزنم نه بنویسم نه..

فقط میخوام گریه کنم. همین

گریه

گریه

 

نمیشه.اون هم جا و مکان داره

شاید پاشم  برم پشت بوم و اونجا یه کم خلوت کنم

دعام کنید

اللهم ارحم من لا...

 


معشوق را قربانی جز عاشق نشاید..

بسم الرب الشهداء./

گفتندش که موعد قربانی رسیده، چرا قربانی نمی کنی؟!

لبخند زد و سکوت کرد.!

غربو شد. دوباره گفتندش که چرا قربانی نمی کنی؟!

باز هم لبخند زد و سکوت کرد.!

موعد قربانی تمام شد. رفتند تا شماتتش کنند..

سر به سجده داشت..

صدایش زدند..

سکوت کرده بود و پاسخی نمی داد..

دوباره و چند باره صدایش زندند. باز هم سکوت بود و سکوت بود و سکوت..

تکانش که دادند، گویی سالها بود که روح در بدن نداشت.!

نزدش نوشته ای یافتند که تحریر کرده بود:

معشوق را قربانی جز عاشق نشاید..


...

تا اطلاع ثانوی، حالم از همه و بیش از همه از خودم به هم می خورد..

تا اطلاع ثانوی از اینکه لقب حزب اللهی را یدک می کشم، عصبانی ام..

تا اطلاع ثانوی مرگ را بهتر از ماندن و آرزوی شهادت داشتن می دانم..

تا اطلاع ثانوی هیچ اطلاعی از خودم ندارم..

بعدالتحریر:

آهای جماعت، من گم شده ام. کسی هست که پیدایم کند؟!

اگر هست برای تحویل جنازه ام به قبرستان شهر برود و مژدگانی بگیرد..

همین والسلام./


آتش و در

    نظر

نگاه سرد مادر بود و آتش

صدا بین صدا گم بود و آتش

بجای تسلیت با دسته گل

هجوم قوم هیزم بود و آتش



 

آرام آرام.علی و چند نفر به زیر تابوت و 4 طفل یتیم به دنبال آن

چه خبر است؟

باید سکوت کرد مبادا که بیدار شوند  نا اهلان و نامردان. آستین های عربی در دهان کودکان است و اشک هایشان جاری است

خدایا!اشک یتیم است که به زمین میچکد...

قبر آماده است. 

چه میکشد علی

محرمی در آن جا وجود ندارد که بدن زهرا را درون خاک بگذارد

 و ناگهان دو دست از درون قبر هویدا میگردد

که علی جان! امانتم را به من برگردان آه یا رسول الله چه قدر مهربانی. باز هم به دادم رسیدی

 

یادت هست

این من بودم که تو را با دست خود به میان قبر نهادم

و در هنگام مرگ جان تو از سینه  و گردنم پرواز کرد

ببخش

 بگیر امانتت را

بگیر یاسی را که به من سپرده بودی

نیلوفر شده است

امانتت باز گردانده شد

چیزی از من مپرس که شرمنده ات هستم