سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشکستان

صفحه خانگی پارسی یار درباره

وفات کریمه اهل بیت

    نظر
قال الصادق (ع)
اذا اصابتکم بلیه و اناء فعلیکم بقم فانه مأوى الفاطمین و مستراح المومنین
امام صادق (ع) فرمودند:
زمانى که رنج و زحمت و گرفتارى به شما رو آورد، به قم روى آورید، زیرا قم پناهگاه فاطمیان و محل آسایش مؤمنان است.
بحار الانوار، 60/215

معصومه …

معصومه تفسیر معصومیت است که روزگارى در مدینه طلوع کرد، معصومه اقامت غربت است در روزگار غربت نگاه ها، معصومه تفسیر بلند تبعیت است از ولایت .

معصومه نگاه سبزى است که از معصومیت سرچشمه مى گیرد، معصومه، روزگار دلداگى است واز غربت به قربت رسیدن .

معصومه ترجمان بلند عاشوراست و قصه با زینب هم سفرشدن .

معصومه فلسفه شیدایى است و غزل ماندن و بودن، معصومه نگین ایران است که درقم، شهر اقامه مى درخشد .

معصومه ضریت بالاى ارادت به ولایت است، معصومه، قصه بلند مدینه تامشهد است .

معصوم انتهاى متبلور است. معصومه سرسلسله تنهایى است، معصومه فانى فى الله

است.

فرا رسیدن ایام وفات حضرت فاطمه معصومه کریمه اهل بیت را تسلیت عرض مینمایم


اگر گهواره را پس داده بودم

    نظر

بسم الله

به سوی خیمه آمد و خواست وداع کند.بار دیگر فریاد زد هل من ناصر ینصرنی و هل من معین یعیننی... قدری درنگ کرد و دیدند که گهواره تکان میخورد و طفلی در آن دست و پا میزند گویی که میخواهد چیزی بگوید.او را در آغوش گرفتند و به سوی حسین آوردند. کودک را در آغوش گرفت و نگاهی به معصومیت و مظلومیت او انداخت. آری .آخرین سرباز حسین است که به سوی مقتل میرود.

لختی گذشت...

...ای قوم اگر مسلمان نیستید لا اقل آزاده باشید. این کودک 6 ماهه ام است .آیا نمیبینید که چگونه تلذی میکند. اگر گمان میکنید که آب را بر خودم میخواهم بیایید و او را ببرید و سیرابش کنید. لشکر به جوش و خروش افتاد.

ناگهان در خطبه آه امام

در خروش اهل کوفه اهل شام...

دست امام قدری خنک شد و دست و پای کدوک 6 ماهه به حرکت افتادو

از کمان حرمله تیری پرید.

 گوش تا گوش علی اصغر درید

خون علی اصغر در دستان حسین جاری بود و حسین مبهوت لبخند کودکش ایستاده بود. خون او را به سوی آسمان پاشید و حتی یک قطره از آن خون به زمین باز نگشت.

تا گلوی نازکش از هم گسیخت

خون او بر صورت خورشید ریخت

 

........................................

مانده است که چه کند. به کدامین سوی قدم بردارد. یک گام به سوی خیمه می اید و چند گام به عقب بر میگردد.شاید خجالت میکشد که به سوی رباب بر گردد.

بچه ها دست بابا خونی شده.

گمونم شش ماهه قربونی شده

عباش  رو طوری رو اصغر کشیده

گمونم خیلی خجالت کشیده

 تصمیم خود را میگیرد و به پشت خیمه ها میرود. قلاف شمشیر را بر میدارد و قبری کوچک میکند. زینب تمام ماجرا را دیده است. و حسین نگاهی هم به زینب می کند.

-چرا دفنش نمیکنی برادرم؟ مادرش دارد از خیمه بیرون می آید . عجله کن

- خواهرم ! مگر نمیبینی. دارد هنوز لبخند میزند و لبانش تکان میخورد...

اگر قنداقه را پس داده بودم

دلش خوش بود با طفلی خیالی...


تا روز آخر

    نظر

می خواست با عشق همسفر باشد؛ می خواست با کاروان اهل دل و نه اهل تزویر، همراه باشد. می خواست در سفر، صفا کند؛ نمی دانست چه حالی به او دست داده ولی حال معنوی خوشی به او دست داده بود . . .


کاروان را دید. آیا همان است که او می خواهد؟!


نگاهش که به قافله سالار افتاد، دیگر نفهمید چه شد؛ فقط دیگر نمی خواست از این قافله جدا شود؛ حتی اگر بدنش را قطعه قطعه کنند . . .


نمی دانم شاید مسیر لقاءالله بر او نمایان شده بود. شاید غوطه ور شدن در خون خود و در راه حضرت حق را ، تطهیر روحش دانسته بود . . .


هر چه بود پرکشیدنش به آسمان، زیبا بود. پروازی ملکوتی؛ رها شدن و . . .


و این قافله بود که او را به اوج رساند؛ قافله ای به نام شهادت

 


یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب

    نظر

قنداق علی به هوا گرفت .... اسمان و زمین نوری شد و به آستان گرفت .
زینب کبری ... اشفته موی و دامنی به یاس ...
گرفت و یاد مادر به لب گرفت ...
سوخت تشنه لبی کنار فرات ..... اسودگی ز دامان اخی گرفت ...

موی سپید خط سرخی کشید .... ان لحظه که گودال بوی مهر گرفت .
شهید عشق لقب چه بود ؟....... که بر برگ تاریخ ..کربلا گرفت ..
تو زینب را به مجلس ظلم .... ندیدی که چگونه عقل ز پیشانی ستم گرفت ...


خدا کند که تر شود لب عمو .... ز جرعه ای . که برایش ساقی کوثر گرفت
همین طوری میاد باید پس و پیشش کنی . از همینجا کپی کن ...

فدای موی پریشانت ای حسین .... که نوا از هر چه نی جان بود گرفت .
فدای موی پریشانت ای حسین .... که نوا از هر چه نی جان بود گرفت .

خدا کند که جان دهم به روز عاشورا ...... که تن پر گنه من رنگ جنت گرفت ...

یا حسین

 

کارم از جنون گذشته مست مست بوی سیبم

بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند

زخمها لاله باغ بدنش را بردند

 

نیزه‏ها بر عطشش قهقهه سر مى‏دادند

خنده‏ها خطبه گرم دهنش را بردند

 

این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است

که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند

 

تا که معلوم نگردد ز کجا مى‏آید

اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند

 

دشنه‏ها دوروبر پیکر او حلقه زدند

حلقه‏ها نقش عقیق یمنش را بردند

 

چهره‏ها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ

شعله‏ها سبزى رنگ چمنش را بردند

 

بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم

جمع گشته تبر بت شکنش را بردند

 

بادها سینه زنان زودتر از خواهر او

تا مدینه خبر سوختنش را بردند

 

یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب

گرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند


این صدای طپش قلبم نیست

    نظر



قدم قدم با قافله 

((این صدای طپش قلبم نیست در نهانخانه دل سینه زنی است))

 

که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز

 

هردم به گوشم می رسدآوای زنگ قافله

این قافله تا کربلادیگر ندارد فاصله

یک زن میان محملی اندرغم و تاب وتب است

این زن صدایش آشناست

ای وای من این زینب است

 

که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز

 

در تقویم دل ما هیچ شهری به سرخی تو نیست!

سلام خدا بر تو وستارگانی که به دورت حلقه زدند!

 سلام خدا بر خورشید فروزانی که در خود جای دادی!

ای شهر خون کاروان از راه میرسد!و با نسیم گرم کربلایی قصه آلاله های سرخ را به گوش میرساند!

دوباره سکوت تاریخ در هم میشکندو بغض وناله از تنگنای حنجره ها آزاد میشود!

بانک چاوش کاروان به گوش میرسد! و شیداییان را به مهمانی شور و حماسه فرا می خواند!

وجان عشاق را از جام گریه سرشار میکند!

 

که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز

 


محرم هم آمد

    نظر
من که می دانم کجا می‌روی؟ تو هم خوب می‌دانی! چه عاشقانه گفتی «فیا سیوف خذینی»! آخر حیف این پیکر نیست که طعمه شمشیرها شود! حیف این ابروان پیوسته نیست که با خون پیشانی خضاب شود! آخ من که می‌دانم هر چه بگویم نرو می‌روی!
پس خداحافظ...
(خداحافظ ای شعر شب‌های روشن، خداحافظ ای قصه عاشقانه، خداحافظ ای آبی روشن عشق، خداحافظ ای عطر شعر شبانه!)
می روی؟!
جان زینب آهسته برو! بگذار یک دل سیر تو را ببیند! خواهرت دل دارد!
بگذار بچه ها بیشتر بابا صدایت بزنند! بگذار لبخند علی اصغر بیشتر دلت را ببرد! شاید پشیمان شدی و نرفتی!
نرو حسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!
.
.
.
آهای!
دل من!
اینقدر بی قراری نکن! حسین هزار سال است که رفته! به حرف از تو شکسته‌تر هم گوش نداده است! حسین و یارانش عاشق بودند! تو دیگر چه می‌گویی! تو گریه‌ات را بکن! گریه کن وحسین را به خودش بسپار!
حسین جان! زحمتی برایت دارم! دل کوچکم وزنی ندارد! آن را به در مشک، پر قنداق علی اصغر، کنار گوشواره رقیه یا روی کلاهخود علی اکبر گره می‌زنی؟! نمی خواهم دلم جای امنی باشد!
خب...
حالا برو! برو دیگر! خیالم راحت شد دلم با شماست!
(تو را می‌سپارم به مینای مهتاب، تو را می‌سپارم به دامان دریا، اگر شب‌نشینم اگر شب شکسته، تو را می‌سپارم به رؤیای فردا.
به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد، به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد، اگر چشمه واژه از غم نخشکد، اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من، خداحافظ ای سایه‌سار همیشه، اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم، خداحافظ ای نوبهار همیشه!)

چیزی نمانده ..محرم در پیش است

    نظر

 

کاروان! شتابت برای چیست؟
ذوالجناح با توام! همیشه که نباید راهوار بود! قدری کاروان را معطل کن!


*به بچه‌ها بگویید کمی آرام‌تر حرف بزنند! علی‌اصغر خوابیده است! نگاهش کن! لبخند می‌زند! حتما خواب قشنگی دیده است!
دخترکی به مادر گفت: مادر! خسته شدم! پس کی می‌رسیم؟ _ می‌رسیم مادر جان! داریم می‌رویم کوفه! آنجا همبازی‌های جدیدی پیدا می‌کنی!

دلم برا حرمت پر میزنه